۱۳۹۰ اسفند ۱۶, سه‌شنبه

از تو چه پنهان



از صاحب کتاب فروشی پرسیدم :" ببخشید ، در این بازار دکان کست فروشی نیست؟". جواب داد :" ما هم سی دی و نوار داریم". ردیف سی دی ها و نوارها را به من نشان داد. گفت که فیلم یوسف پیامبر را هم دارد ( در سی دی اصلی). من دنبال آهنگ های قدیمی افغانی می گشتم. نداشت شان. مومن تر از آن می نمود که آهنگ های گمراه کننده را به دکان خود راه داده باشد. به دکانی دیگر رفتم. در پس کوچه یی. یک عالم سی دی داشت. کست هم بسیار داشت. اما در میان آن همه که داشت ، آن چیزی را نداشت که من در جست و جوی اش بودم. می دانستم جسارت می شود و ای بسا که مسخره به نظر بیاید ، اما دل کردم و پرسیدم :" از یعقوب قاسمی چیزی نداشتید؟". صاحب دکان نگاه ِ کی اندر چی عمیقی به سراپای من انداخت و جواب داد که یعقوب قاسمی را نمی شناسد. 

-زلاند هم ندارید؟
-نه. ما خواندن های نو می آوریم. خواندن های کهنه در بازار نمی آید و کسی هم آن ها را نمی خرد. 

راست می گفت. با خود گفتم کاش در پیشاور پاکستان می بودم که به دکان معلم ظفر می رفتم. این معلم ظفر در محله ی بازار قصه خوانی پیشاور دکان کست فروشی داشت. انصافا همه چیز داشت. از کهنه و نو. من وقتی که در پیشاور بودم گزیده یی ازآهنگ های مورد پسند خودم گرد آورده بودم. به این ترتیب مجبور نبودم همه ی آهنگ های یک مجموعه را به خاطر آن یک یا دو آهنگی که دوست داشتم تحمل کنم. توجه دارید که در آن زمان برای رفتن از یک آهنگ به آهنگی دیگر باید فیته را "تیر" می کردید.  
در میان آهنگ هایی که برگزیده بودم یکی از ظاهر هویدا بود: گر زلف پریشان ات در دست صبا افتد/ هر جا که دلی باشد در دام بلا افتد.
هویدا رفته است. می گردم و این آهنگ را نمی یابم. کمک مان می کرد. قصه ی ما را می گفت. ما اهل اشتیاق بودیم و نگفتن. اهل حیا و نهفتن. حالا کسی قصه ی ما را نمی گوید. حالا خواننده ها عینک سیاه بر چشم می گذارند، از مرسدس بنز پایین می شوند و دست دختر جوانی را می گیرند و شروع می کنند به گفتن چیزهایی که هر چه باشند قصه ی ما نیستند. قصه گوی ما رفته. آدم قریب است بگرید.  

۷ نظر:

Saki گفت...

ﺭﻭﺣﺶ ﺩﺭ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺑﺎﺩ.
ﺍﻣﺎ ﮐﯽ ﻗﺼﻪ ﯽ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ گویﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﻋﻼﻗﻪ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﺍﻣﺎ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺗﻌﻠﻖ ﻧﺪﺍﺭﺩ. ﺍﺯ ﺣﺎﻟﯿﻢ ﺍﻣﺎ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺣﺎﻝ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﻢ.

شب ستا گفت...

سلام. به همه تسلیت می گویم.
من آهنگ های زیادی از ظاهر هویدا ندارم. ولی چند تایی هستند که خیلی دوست دارم.
http://www.youtube.com/watch?v=XUC1dCblLus&feature=results_main&playnext=1&list=PL7A60D05CDDA32F70
با تو رفتم

http://www.youtube.com/watch?v=Fq-JlnJqsXU
گر زلف پریشان ات

http://www.youtube.com/watch?v=Ww9R7DXBhS0
گر زلف پریشان ات (اجرای دوم)

http://www.youtube.com/watch?v=VpWTH3JAwhc&feature=related
از اینجا تا شمالی

و...

غلام نبی افضلی گفت...

سلام خدمت هاتف بزرگوار،
بسیار ضایعه ی بزرگ است، مرا خیلی اندوهگین کرد، گرچه همگان باید بروند، مگر رفتن هویدا از آن جهت تأثر بیشتر دارد که نا بهنگام است، روان اش شاد، و یاد اش زنده.

Shaharzad گفت...

اندوهگینم...

مینا حیدری گفت...

هویدا رفته است. می گردم و این آهنگ را نمی یابم. کمک مان می کرد. قصه ی ما را می گفت. ما اهل اشتیاق بودیم و نگفتن. اهل حیا و نهفتن. حالا کسی قصه ی ما را نمی گوید. حالا خواننده ها عینک سیاه بر چشم می گذارند، از مرسدس بنز پایین می شوند و دست دختر جوانی را می گیرند و شروع می کنند به گفتن چیزهایی که هر چه باشند قصه ی ما نیستند. قصه گوی ما رفته. آدم قریب است بگرید.

ناشناس گفت...

هاتف عزیز فکر کنم که حوصله اش را نداری که چیز های بهتر بنویسی و هر روز منتظر یک سوژه استی از سری بی حوصله گی چیزی مینویسی ولی ما انتظار بیشتر از این چیز هارا از شما داریم , نمیدانیم چرا ؟
خوب میدانیم که ظاهر هویدا مرد . چی کار کنیم قانون طبیعت است هر موجودی بلاخره نابود میشوند چه به وقتش ویا چه نا به هنگام.

سخیداد هاتف گفت...

ناشناس عزیز،
زیاد سخت نگیرید.
مرگ ظاهر هویدا البته چیزی طبیعی است. اما من و شما با همین چیزهای طبیعی خوش حال و غم گین می شویم. این هم طبیعی است که اگر روزی یک چیز سربی معروف به گلوله به نحوی خاص یعنی با سرعت بسیار به طرف ما بیاید و بر یک چیز طبیعی به نام شکم ما بنشیند، ما دچار یک حالت طبیعی می شویم به نام زخمی شدن و چه بسا که از همان زخم وارد یک مرحله ی طبیعی دیگر شویم که اصطلاحا مردن نام دارد. اما همین وضعیت طبیعی ممکن است برای عده یی مهم باشد.
اما این حرف تان صحیح است که آدم همیشه می تواند چیزهای بهتری بنویسد و نظرهای مفیدتری بدهد.

شادکام باشید.

 
Free counter and web stats